ههههههه خوب بسه جدى:/!!!

خوب آقا من بعد یک روز ترک اینترنت برگشتم و قرار بود هر روز تا کنکور درباره روزم پست بذارم اما حاجى من گشادم گشااااااااااااااااااااد:)…پس تاریخ امروز رو میزنم به پست:))…خوب کرونا چى میگه؟؟هیچى کرده تو پاچمون و در نمیاااااااره و تمام!!!فکر نکنم حالا حالا ها بره و خوب این اصلا خوب نیست اما چه میشه کرد:/…نفتو بگو نفت آمریکا شده منفى سى و هفت دلاراصلا دیگه همه جوره مطمئن شدم که قراره برم آمریکا چون داره فی میشهآى خدااااااااااا!:)…دیروز بد نگذشت اما راضى نبودم:(دینى و فیزیک خوندم اما خیلى فس و فس کردم و خوب حقیقتا یه استرس سگى دارم که خدا نکنه مثل دفعه قبل بشه…و خوب وقتى میرم سر درس هام دستام میلرزه و دل شوره میگیرم و اصلا یه خط هم نمیتونم درس بخونم…دیشب یعنى از ساعت چهار تا نه و ربع اینترنت نبود و خیلى روى مخ من بود حداقل میتونستم بیام نت و خودم رو تخلیه کنم اما نبود و خیلى روى من تاثیر منفى گذاشت:(

حاجى خدایى پشم هام:/!هیچکدوم از رفیق هام اصلا حال منو نمیپرسن هیچکدوما!!انگارى من مردم و دیگه وجود ندارم و اصلا نیست بودم این همه مدت و خوب جدى احساس تنهایى بدى میکنم خودم رو بگو اون وب رو تخلیه کردم و اومدم اینجا تا از دست سحر و دایى و ملیکا و …قایم بشم؟؟؟نه مسلمه که نه اما خودم با دست خودم یه کارى کردم که تنها باشم:(…از این وضعیت اصلا راضى نیستم اما جریانیه که پیش اومده بذار ببینم تا تهش چى میشه:(

این قولى که به دایى دادم…اره همون…خدایى من تاحالا با دخترى قرار نذاشتم:/ اصلا نمیدونم ببینمش چى میخوام بگم یا چیکار میخوام بکنم!!!کلا خیلى احساس سرافکندگى میکنم که هیچ کارى توى این رابطه بلد نیستم انجام بدم!!!…جدى نیاز به کمک دارم اما از کى کمک بگیرم:/؟هیچکس دور و برم نیست هیچکسسسسسسسسسس:(

دیروز M عزیزم برام دایرکت فرستاد:/ که میخواى وبت رو حذف کنى؟حاجى حقیقتا نمیدونم چرا اینجورى رفتار میکنه با دست میکشه و با پا هل میده!!!!یا شاید هم من پیاز داغش رو زیاد میکنم و خوب در نتیجه به این حقیقت پى بردم نه من و نه اون هیچگونه نقشى تو زندگى هم نمیتونیم داشته باشیم حتى به عنوان یک دوست:)…زمین هامون با هم خیلى فرق داره و خوب طرز فکر من کجا طرز فکر اون کجا پس نمیخوام خودم رو با هاش و با فکرش خسته کنم:))

و یه جریان شتتتتتتتتى دیگه که دیروز رخ داد آتیش گرفتن حس حسادتم بود:/آره آقا من بدجور حسودم حسود حسود و خوب این بهراد که رفته داره کانادا درس میخونه خیلى روى مخ منه://هى باباى ما میومد میگفت قیافه باباى بهراد اینجوریه اونجوریه حالا پدر من بهراد کجاست؟؟کانادا و خوب شما که دنیا دیده مون بودى پسرات کجان؟؟؟بروجرد یه دهات عقب افتاده!!!وااى که قلبم تیر میکشه براى موفقیتى که میتونستم به راحتى بدستش بیارم اما الان باید سگ دو بزن تا بدست بیارمش!!!!البته ناگفته نماند که وقتى فکر میکنم میبینم شاید یه حکمت قدرتمندى پشت این اتفاقات بوده!!!شاید واقعا خدا خواسته زندگیم رنگ و بوى تلاش و هیجان به خودش بگیره؟!اینجورى که فکر میکنم خوشحال و راضى میشم اما وقتى تنبلى رخنه کرده توى تنم رو میبینم شک میکنم که خدایا بنده فاذا ماذا؟:/

هیع بگذریم حرف براى گفتن زیاده!…یه دوست جدید پیدا کردم اسمش مریمه!البته هنوز دوست دوست نشدیم ولى خوب فعلا یه دوست هم وبى هستیمبعد یه چیزى همین دو دقیقه پیش کشف کردم کاوه آهنگرى که میومد وبم کامنت میذاشت دختره!!!!!!!!!! دیگه خودتون اوج پشم ریختنم رو ببینید:))

برم شروع کنم فعلا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها