هر وقت اومدم M رو فراموش کنم خودش کارى کرد که بهش بیشتر توجه کنم اما واقعا الان دیگه M نمیتونه توى زندگى من نقش داشته باشه:(…اینو که دارم مینویسم اوج درده اما واقعیت داره!…M توى یه جزیره ى دیگه اى زندگى میکنه که کشتى شکسته من هیچ جایى توى ساحل اون نداره…هر وقت فکرش رو میکنم که خودم باعث این اتفاقم میخوام بپرم توى همون دریا و دیگه هیچوقت چشم هامو باز نکنم:)
درباره این سایت